مگر باد قاصدک آرزوها را با خود نبرد؟ پس خیالی نیست ، تو هم خاطره هایمان را با خود ببر. آرزو ها و خاطره ها رفتنی است اما داغی که بر قلبم گذاشتی تا ابد میماند.
خدایا به دستانم نگاه میکنم..... این دیگر چیست من از تو قدرت خواستم و تو دستان خاکی به من دادی؟ که به هر گوشت و پوستی دست میزنم گناه کرده ام؟ خدایا در این دنیا دستانی از آهن میخواهم که بدون گناه با دنیای بیرون تماس پیدا کنم هر چند که دیگر لطافت گل را احساس نمیکنم ولی انسانیت را با همین دستان آهنین میخرم....و تا ابد انسان میمانم.....بنده ی تو.
من عاشق رنگین کمانم . چون همه ی رنگ هایی که من برای زندگی به آن احتیاج دارم را داراست. با نگاه کردن به رنگین کمان خاطرات تلخ و شیرین زندگیم در مقابل چشمانم ظاهر میشوند و دوبا ره تکرار میشوند.
رنگ های رنگین کمان هر کدام مظهری از عشق و زندگیست درست مثل قطرات باران که برای من هر قطره اش مقدس و پاک است.
من رنگ های رنگین کمان را که به وجود آورنده ی حقایق خلقت هستند می پرستم .
رنگین کمان آنقدر زیباست که من تمام خوشی هایم را در آن میبینم و تمام غم هایم را با رنگ هایش تقسیم میکنم.