jane

غرق رویا
چشمان من

زمانی که به دارایی هایم فکر میکنم چشم های مشکی رنگم را به خاطر میاورم. چشم هایی که حقایقی دید که تک تک لحظات عمر گلواره را زیر انبوهی را از سوالات مهمل و مبهم پنهان کرد. چشم هایی را به خاطر میاورم که تقلب لحظه ها را شاهد بود که بی هیچ باکی خود را در صف دقایق زندگیم جای میدادند. چشم هایی که دیدن را با خراش خورشید بر پلک ها یاد گرفته بود. چشم هایی که راهرو ی کلمات را برای رسیدن به اتاق خیال طی میکرد.چشم هایی که هیچگاه در نگاه های دیگران خیره نماند. چشم هایی که هیچگاه مرز بین اسارت و آزادی از لحظه ها را نفهمید. چشم هایم شاهد بود شاهدی اجباری بر مرگ دقیقه ها، بر ساحل نشستن کشتی آرزوها ، خندیدن شاخه های درخت امید میان بیشه ها. چشم هایم فقط یه شاهد بود و من مقصرم. مقصر مرگ دقیقه ها.

                             

 

+نوشته شده در جمعه 25 / 2 / 1392برچسب:,ساعت11:50توسط jane |
من تو

آدما میدونین این دنیا دیگه قصه اش خیلی داره طولانی میشه. آدما دارن یکی یکی خسته میشن و خودشونو ازقطار دنیا پرت میکنن بیرون. پس دنیا وایسا تا من آروم از قطار بیام پایین و آروم برم.

+نوشته شده در شنبه 24 / 2 / 1392برچسب:,ساعت1:44توسط jane |
بهترین دوست من تنهایی

من و تنهایی بهترین دوستای همیم. هیچوقت غیبتش رو نمیکنم چون گناهی ازش سر نمیزنه. بهش حسودیم نمیشه چون تو همه کارا در یه سطحیم. اون بهترینه و همیشه با منه همیشه صدای خنده هاش که به نظر پژواک میاد تو اتاق میپیچه. من و اون از بچگی با هم دوستیم. چند باری بهش خیانت کردم و با ادما دوست شدم ولی بعد خیلی سریع پیشش یرگشتم. ما همیشه با همیم. وقتی با هم راه میریم سایه اش رو میبینم که در امتداد پاهای من داره ادای راه رفتن منو در میاره. کاش تا ابد بتونیم با هم بمونیم.

             

+نوشته شده در دو شنبه 7 / 2 / 1392برچسب:,ساعت23:29توسط jane |
یاس تنها

باد تندی شاخه های درختان را به شدت تکان میدهد

هوا سرد شده ولی باران نمیبارد

ما همان انسان های قبلی هستیم فقط کمی در میان کلمات پیچیده اسیر شده ایم

خورشید همان خورشید است فقط کمی خسیس شده

jane همان jane است فقط رویای تازه پیدا کرده

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 / 2 / 1392برچسب:,ساعت15:37توسط jane |